اگر با تردید به آمارهای یونسکو نگاه کنیم، به صورت میانگین یعنی از هر 9 نفری که پیرامونمان میبینیم یک نفر «بی سواد مطلق» است.
در دوران فتحعلیشاه، محمدشاه و آغاز پادشاهی ناصرالدین شاه، که مردم به جای روزنامه از اصطلاح «کاغذ اخبار» استفاده میکردند، تعداد آنها که سواد خواندن و نوشتن داشتند آنقدر کم بود که عموماً مردم علاقمند به پیگیری اخبار، در قهوهخانهها جمع میشدند و همانطور که چای قندپهلو سر میکشیدند یا چپقی چاق میکردند به کسی که سواد داشت و روزنامه را با صدای بلند میخواند گوش میداند. این تنها راه کسب خبر از اوضاع کشور و بینالملل بود.
خواندن و نوشتن برای زنان و دختران تا سالها منع و ملامت میشد. در مکتبخانههای قدیم هم به دخترها تنها «خواندن» یاد میدادند و آنها نباید «نوشتن» یاد میگرفتند چون بر این باور بودند که «دختر، مشق که بلد شد، کاغذپرانی میکند»! یعنی نامه عاشقانه مینویسد و حتی این شعر را هم میخواندند:
دخترچو به کف گرفت خامه ارسال کند جواب نامه
آن نامه نشان رو سیاهی است نامش چو نوشته شد گواهی است
حتی پا را از این فراتر میگذاشتند و میگفتند نامحرم نباید دستخط دختر را ببیند. در کتاب «آتشهای پنهان»، نوشته استاد سعید نفیسی آمده: «هر وقت که مهری تکلیف خود را مینوشت و به معلّم نشان میداد و از او نمره میگرفت و آن ورق کاغذ دیگر برای او مصرفی نداشت، مادرش فوراً آن را نابود میکرد زیرا که خط دختری نمی بایست به دست نامحرم بیفتد».
حالا با پوزخند و ناباوری این حرفها را میخوانیم اما احتمالاً شما هم با خواندن این خبر، لبخند روی لبتان میماسد: «مرکز پژوهشهای مجلس طی گزارشی شمار بیسوادان مطلق کشور را نزدیک ۹ میلیون نفر ارزیابی کرده است. اما آمار نهادهای جهانی بالاتر از این رقم است.»
بانک جهانی شمار بیسوادان ایران را ۱۱.۶ میلیون نفر میداند. آمارهای یونسکو نیز نشان میدهد ۲ درصد از جوانان زیر ۲۴ سال ایران هنوز بیسواد مطلق هستند، در حالی که میزان بیسوادی در همسایههای شمالی ایران (روسیه، آذربایجان، ارمنستان، ترکمنستان)، همچنین ترکیه تقریبا صفر، در عربستان، کویت و عمان حدود یک درصد و قطر حدود ۵ درصد است.
اگر با تردید به آمارهای یونسکو نگاه کنیم، به صورت میانگین یعنی از هر 9 نفری که پیرامونمان میبینیم یک نفر «بی سواد مطلق» است.
این آمار هر آدم عاقلی را میترساند!
در تعریف سنتی «سواد»، توانایی خواندن و نوشتن است و یا توانایی به کاربردن زبان برای خواندن، نوشتن، گوش دادن و سخن گفتن، ولی در مفهوم نوین تعاریف دیگری دارد. شش سال پیش مطابق تعریف یونسکو «باسواد» در هزاره سوم به کسی گفته میشد که همزمان سه شرط یا سه توانایی داشته باشد: تحصیلات عالی (دانشگاهی) داشته باشد، با کامپیوتر آشنا باشد و یک زبان بین المللی را بداند.
این تعاریف هر ساله تغییر پیدا میکند. به طور مثال در این سالها مصادیقی مانند سواد عاطفی، سواد ارتباطی، سواد مالی، سواد رسانه ای، سواد تربیتی، سواد سلامتی، سواد نژادی و قومی، سواد انرژی، سواد محیط زیستی و …هم به این لیست اضافه شد و در آخرین مورد عنوان شد شاخصه باسوادی این است که فردا توانایی«تغییر» (Change) داشته باشد یعنی بتواند از خواندهها و آموختههای خود، تغییری در زندگی خود ایجاد کند
چطور میشود از کسانی که «بیسواد مطلق» هستند چنین توقعاتی داشت؟ این آمار ترسناک نیست؟ 9 میلیون نفری که عموماً حق رای و تعیین سرنوشت دیگران را هم دارند، میتوانند رانندگی کنند، در شبکههای اجتماعی هستند و اخبار را دست به دست میکنند و …
این همه سال و با وجود سه برنامه راهبردی در راستای ريشهكنی بيسوادی چه کردهایم و چرا باید 9 میلیون نفر بیسواد مطلق باشند؟ این آمار را بگذاریم کنار بخش بزرگی از ما که دچار «توهم سواد و دانایی» هستیم، کنار کسانی که مدرک جعل کردهاند، آموزش کمکیفیت دیده اند و … این آمار هر آدم عاقلی را نگران میکند، میترساند!
صادقانه پاسخ دهید؛ با 9 میلیون بیسواد مطلق تا چه اندازه میتوان به پیشرفت، تغییر وضع موجود و رقابت با دنیا امیدوار بود؟