این جملۀ کارل مارکس را بارها خوانده یا شنیده ایم که «تاریخ، دوبار تکرار می شود. بار اول به صورت تراژدی، بار دوم به صورت کمدی».
برخی البته گوینده را نه مارکس که دیگری دانسته اند ولی باز سخنی قابل تأمل است.
می خواهم دربارۀ فیلم «دیدن این فیلم جرم است» به کارگردانی «رضا زهتابچیان» بنویسم. یک کپی نابرابر با اصل از فیلم مشهور و بارها دیده شده «آژانس شیشه ای».
توضیح یا توجیه کارگردان یا تهیه کننده این است که اولا دربارۀ فیلم «آژانس شیشه ای» هم می گفتند از فیلم دیگری (بعد از ظهر سگی) کپی برداری شده است ثانیا مضامین محدود است و ممکن است در آینده هم بگویند از روی این فیلم کپی برداری کرده اند.
گروگان گیری با ادعای کار ارزشی و نقض قوانین کشور بر اساس برداشت شخصی اما یادآور فیلم «آژانس شیشه ای» است و حتی لاتاری هم در بخش هایی تقلیدی ارزیابی شد چه رسد به «دیدن این فیلم….».
روح احمدی نژاد در کپی «آژانس شیشه ای»!
کارگردان اصرار دارد فیلمی را که با بودجه حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی ساخته شده یک فیلم اعتراضی معرفی کند اما به قول دکتر شریعتی برای این که بدانی هر که چگونه فکر می کند ببین از کجا می خورد.
اگر اجازه می دادند «آشغال های دوست داشتنی» محسن امیر یوسفی پخش شود و دیگران هم فیلم های سیاسی و اعتراضی بسازند آنگاه می توانستیم باور کنیم این فیلم واقعا سیاسی و اعتراضی است. اما دست کم به نویسندۀ این سطور این احساس دست داد که انگار می خواهند اعتراض را هم مصادره کنند.
در آژانس شیشه ای رفتار حاج کاظم را با توجه به سابقه و توقعاتش می توان توجیه کرد. در اینجا اما «امیر» که مثلا قهرمان داستان است به صرف این که سلاح در دست دارد می خواهد قانون مورد نظر خودش را اعمال کند و بدون سلاح هیچ است!
کارگردان می داند تماشاگر به خاطر بازداشت فردی به جرم مستی هم ذات پنداری نمی کند بنابراین آزار و اذیت یک زن باردار را دست مایه می کند و بعد در می یابیم که مرد مست دو تابعیتی هم هست.
مشخص نمی شود که اگر پای همسر خودش هم در میان نبود همین کارها را می کرد یا نه؟
روح احمدی نژاد در کپی «آژانس شیشه ای»!
تمام ذوق کارگردان و تهیه کننده در این است که در صحنه هایی که غیرت ایرانی به نمایش گذاشته می شود تماشاگران در سالن کف می زنند. مثلا وقتی می گوید در عربستان سعودی به دو نوجوان ایرانی تعرض شد. حال آن که به تعبیر عارف قزوینی احساسات جماعت به پُفی برانگیخته و به تُفی خاموش می شود!
فیلم می خواهد دیگران را بی غیرت معرفی کند و انگار همه بی غیرت شده اند و فقط قهرمان فیلم که کاریکاتور حاج کاظم آژانس شیشه ای است غیرت دارد.
در تمام طول فیلم این پرسش در ذهن انسان چرخ می زند که اگر سیستم این قدر فاسد شده که نمی توانی به خاطر تعرض یا آزار زن خودت و از دست رفتن جنین، به جایی شکایت کنی و انگار کاپیتولاسیون بازگشته و چون طرف دو تابعیتی است سفارت بریتانیا پی گیر ماجراست چرا این جوان زندگی خود را در خدمت همین سیستم قرار داده است؟
این تضاد و تناقض را فیلم به هیچ رو نمی تواند پاسخ دهد جز این که بگوید همه در فساد دست و پا می زنند الا یک نهاد خاص.
مقامات امنیتی در رده های مختلف، فرزند یک روحانی مورد احترام و نیروهای انتظامی و دیگران همه بسیج شده اند تا متهم را از دست انقلابیون برهانند!
روح احمدی نژاد در کپی «آژانس شیشه ای»!
با این وصف می توان پرسید چرا منتها آرزوی امیر این است که یک سیلی بزنند و عموجان در نهایت دست او را می شکند؟
تمام مشکل امیر و دوستان با آدم بدۀ فیلم است اما اگر او را درپایگاه قطعه قطعه کنند عدالت حاکم می شود؟!
این فیلم البته از یک نظر موفق است و آن همانا دمیدن روح محمود احمدی نژاد و تفکر بهاری است و یادآور آتش زدن حکم اسفندیار رحیم مشایی در مقابل سفارت انگلستان در تهران.
آژانس شیشه ای را بازی درخشان پرویز پرستویی به یاد می آوریم و می شناسیم و « دیدن این فیلم …» بازی های خوبی هم ندارد. شاید محمود پاک نیت بدترین بازی عمر خود را در آن به نمایش گذاشته باشد و حسین پاکدل انگار بازی نمی کند و وسط فیلم آمده است.
تمام حرف فیلم این است که کشور، دیگر انقلابی نیست و همه عافیت طلب شده اند. اصلا بی غیرت شده اند و به خاطر همین نهادهای انقلابی و امنیتی روی هم سلاح می کشند.
اگر چنین است امیر خان چرا سراغ اصل کاری ها نمی رود؟ چرا تمام گیر او به گروگان بی دفاع است نه حامیان و سفارش کنندگان؟ او که بلد است اسلحه بکشد، او که دوست دارد سیلی بزند. خوب اگر خیلی دلاور است به حامیان بزند! این که تمام غیظ خود را متوجه فردی کند که در گروگان اوست چه شجاعت ویژه ای می طلبد؟
حرف دل او اما شاید از زبان دیگری بیان شود که وقتی می پرسند در زمین کی هستی، جواب می دهد زمین مال آنهاست. ما سیم خاردار دور زمین هستیم.
براین اساس می توان پرسید مگر قهرمان داستان نمی بیند همه بی غیرت شده اند و در سطوح مختلف برای آزادی متهم سفارش می کنند. چرا همه زور و خشم خود را متوجه آدمی بی سلاح می کند و عرضه و زورش را به صاحبان قدرت که بعضا با چهره های مخوف تصویر شده اند نشان نمی دهد؟
بگذارید تکرار کنم. با لحن اعتراضی فیلم مشکل ندارم. با مصادره فیلم های اعتراضی مشکل دارم و این که به دیگران اجازه ندهیم و خودمان ادای معترضان را درآوریم.
اگر همه این مجال را داشته باشند آقای زهتابچیان را بیشتر می توان باور کرد و آن پرسش را تکرار می کنم که چرا امیر به این نتیجه نمی رسد که به جای آزار گروگان سراغ حامیان برود و اصرار دارد هم در خدمت باشد و هم شورش کند؟
مهم ترین تفاوت حاج کاظم آژانس شیشه ای با امیر این فیلم این است که هویت حاج کاظم به سلاح او نبود. بدون سلاح هم مقبول بود اما این فرمانده بدون سلاح عملا قادر به ایفای نقشی نیست.