آیتالله سید محمدعلی موسوی جزایری، عضو مجلس خبرگان رهبری، خاطراتی از آغاز دفاع مقدس و گزارشات غیر واقعی بنی صدر به امام و مردم و اطلاع امام از وضعیت جبهه نقل کرد.
خاطرات آیتالله موسوی جزایری از آغاز دفاع مقدس: امام فرمود من اطلاع دارم وضعیت چیست
عضو مجلس خبرگان رهبری با تأکید بر اینکه زبان قاصر است از بیان حقی که امام گردن ما دارد، گفت: من هیچ وقت فراموش نمیکنم که تا آخر جنگ، امام مکرر به من میفرمود که خاطر جمع باش؛ یا میگفت «شما پیروز هستید» و یا میگفت «ما پیروز هستیم».
به گزارش خبرنگار جماران، آیتالله سید محمدعلی موسوی جزایری طی سخنانی در حرم امام خمینی(س)، گفت: خدا را شکر میکنیم که الحمدلله این بنای مجلل و مقدس به نتیجه رسیده است. این هم باقیات الصالحاتی است؛ به جهت اینکه این مکان متعلق به عموم مردم است. اینجا هم یکی از بقاع متبرکه است و بلکه از برترین آنها است. الحمدلله به شکلی آبرومند و مطابق شأن حضرت امام تکمیل شده و خدا را بر این نعمت شکر میکنیم.
عضو مجلس خبرگان رهبری افزود: اینها نعمتهای الهی است؛ آیه قرآن میفرماید «خداوند متعال شما را غرق در نعمت کرده و باید نعمتهای خدا را بشناسید و شکر آنها را به جا بیاورید. یک سری نعمتها ظاهری و یک سری هم باطنی هستند. حرم امام یکی از نعمتهای الهی است که به هر حال خدا را شکر میکنیم.
وی با تأکید بر اینکه زبان قاصر است از بیان حقی که امام گردن ما دارد، افزود: اول جنگ اوضاع ما بسیار بغرنج و پیچیده است. برای اینکه صدام ملعون با 12 لشکر زرهی مجهز با پشتیبانی آمریکا، شوروی، اروپا و همه قدرتها به ما حمله کرده بود و ما هم خدا را داشتیم. در این میان متوجه شدیم که گزارشات آقای بنی صدر واقعی نبود. در اهواز و تهران که سخنرانی میکرد و یا خدمت امام که مشرف میشد، گزارشاتش واقعی نبود. برای اینکه با وضع بدی که آن موقع داشتیم، مرتب گزارش میآمد که پاسگاههای مرزی در حال سقوط هستند، دشمن در حال پیشروی است و نیروهای ما در حال از بین رفتن هستند، بنی صدر برعکسش را میگفت؛ مدعی بود که ما دشمن را تار و مار کردیم.
آیتالله موسوی جزایری اظهار داشت: با دفتر امام تماس گرفتم و به آقای رسولی محلاتی که ظاهرا رئیس دفتر امام بود گفتم جریان از این قرار است. ایشان گفت امام چه تقصیری دارد؟! امام چارهای ندارد جز اینکه این اخبار را باور کند و اگر شما حرف دیگری دارید، خودتان به تهران بیایید و به امام بگویید. به تهران آمدیم و روز اول از طرف شهید بهشتی وقت داده بودند؛ ما پیش ایشان رفتیم و ایشان هم وعده کردند که سر ناهار حرفهایمان را بزنیم. سیر تا پیاز همه مسائل را به شهید بهشتی گفتیم و ایشان هم فرمودند همین طور است که شما میگویید و اخباری هم که به ما رسیده مؤید است و ما هم با روحانیت مبارز تهران جلسه داریم و میخواهیم تصمیماتی بگیریم.
وی ادامه داد: به آقای بهشتی گفتم این حرفها فایدهای ندارد و باید خودتان به اهواز بیایید. برای اینکه توان من محدود است؛ من هم یک طلبه هستم و یک عده از جوانان هم با ما هستند؛ چه کاری از ما بر میآید؟! ما که برای شهادت آماده هستیم اما انقلاب و کشور ما در خطر است؛ شما بیایید که ارتباط مستقیم با امام دارید و با همه مسئولین کشور در ارتباط هستید و ارتباط را فعال کنید.
عضو مجلس خبرگان رهبری افزود: به شهید بهشتی گفتم همان طوری که آن ملعون یک جنگ بینالمللی علیه ما شروع کرده، شما هم بیایید که ان شاء الله تمام کشور دفاع کنند. گفت حرف خوبی است؛ گفتیم ما آماده هستیم که شما بیایید. گفت من مانعی دارم. آقای خامنهای گفته من باید به اهواز بروم و خیلی اصرار دارد که خودش بیاید.
وی گفت: گفتیم فرقی بین شما و آیتالله خامنهای نیست؛ شما یا ایشان هرچه زودتر بیایید و شما پشتوانهای برای ما میشوید و ما هم در خدمت شما هستیم و کمک میکنیم و ان شاء الله همه با هم بتوانیم این بار را بار کنیم. بنا شد ایشان هم دنبال کند. با روحانیت مبارز تهران جلساتی داشتند. حتی ایشان فرمودند ما دفتری باز کردیم و از بسیجیان دعوت کردهایم که به جبهه بفرستیم و خیلی هم مورد استقبال واقع شده است.
آیتالله موسوی جزایری اظهار داشت: روز بعد از این جلسه خدمت حضرت امام رفتیم. ما تا میخواستیم زبان باز کنیم، روحیه امام مانع شد. به جهت اینکه امام پیرمرد بود و من هم مثل فرزندش بودم، دلم نمیآمد امام را اذیت کنم و متحیر بودم که چه کار کنم. بالأخره خود امام سرنخ را باز کرد و فرمود من اطلاع دارم وضعیت چیست و شما ناراحت نباشید، در صدد هستیم ان شاء الله تدابیری اندیشه کنیم. مکرر به من فرمود که فلانی به سر کار خود برگرد و «شما پیروز هستید و در پیروزی خودتان شک نداشته باشید».
وی تأکید کرد: واقعا به قدری این کلمات به دل اثر کرد و مثل ستونی زیر فکر، قلب و روحیه ما نشست که دیگر برای ما صدام و غیر صدام، هیچ مطرح نبود. با قدرت هرچه تمامتر برگشتیم؛ چیزی نگذشت که خبر آمد آقای خامنهای در راه است. در فرودگاه به استقبال ایشان رفتیم. ایشان به اتفاق شهید چمران تشریف آوردند. سلام و علیک کردیم و گفتیم چرا چمران را آوردهای؟ گفتند برای خداحافظی به دفتر امام رفتم و آقای چمران آنجا بود و به دامن من چسبید و گفت اجازه نمیدهم تا اینکه خودم هم با شما بیایم؛ فقط یک روز به من مهلت بده که وسایلم را جمع کنم.
عضو مجلس خبرگان رهبری ادامه داد: به اتفاق تشریف آوردند و تقسیم کاری هم کردند به این صورت که شهید چمران مسئول امور نظامی تحت عنوان «جنگهای نامنظم» شد و رهبر معظم انقلاب هم مسئول سرکشی به پاسداران، بسیجیان و ارتشیها شد. این را هم فراموش نمیکنم که نباید حق ارتش فراموش شود؛ ارتش هم خیلی زحمت کشید. برای اینکه وضع ما طوری بود که اصلا نمیدانستیم دشمن کجا است و یک عده به سمت شرق و یک عده به سمت غرب میرفتند.
وی گفت: دو، سه ماهی نگذشته بود که یک روز آقای جنتی هم پیش ما آمد و گفت فلانی بلند شو یک سری به جبهه بزنیم. جبهه آن موقع ارتش بود و هنوز سپاهی وجود نداشت. رفتیم و دیدیم به کلی دنیا عوض شده است؛ یک خاکریز مفصل و پشتش هم سنگرهای مستحکم. چطوری زیر آتش سنگین دشمن موفق شدند این کارها را انجام بدهند؟ خدا میداند.
آیتالله موسوی جزایری افزود: بعد ما را به سنگر فرماندهی هدایت کردند. خیلی جای شما عزیزان خالی بود؛ وقتی رفتیم، روحیه گرفتیم. این سنگر مثل یک اتاق رئیس جمهور، به قدری مفصل، مبلهای عالی، کولرهای خوب، هوا بسیار مطبوع، آن هم در جبهه؟! روزهایی که ما میرفتیم، جبهه مثل راهپیمایی بود و هیچ وضع به سامانی وجود نداشت. ما خیلی خوشحال و متعجب شدیم. این واقعا آیه شریفه «مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ ۖ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ». خیلی از آنها تشکر کردیم.
وی گفت: یادم هست یک روز در جلسهای با حضور مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی راجع به ارتش بحث شد و رهبری به آقای هاشمی خطاب کردند و گفتند ارتش همین است. یک روزی ما هیچ چیزی نداشتیم و وضع ما نا به سامان بود و اینها موفق شدند چنین خطی در برابر دشمن ایجاد و دشمن را سر جای خودش میخکوب کنند. چون دشمن در حال پیشروی به سمت اهواز بود؛ مانع پیشروی دشمن شدند.
عضو مجلس خبرگان رهبری تأکید کرد: همه اینها الطاف خدا بود ولی این خاطرات را عرض کردم به خاطر اینکه بدانید پشت همه اینها چیزی جز نفس گرم و دعای خیر امام نبود. من هیچ وقت فراموش نمیکنم که تا آخر جنگ، امام مکرر به من میفرمود که خاطر جمع باش؛ یا میگفت «شما پیروز هستید» و یا میگفت «ما پیروز هستیم».