چند روز پیش وقتی «ایستاده روی خط استوا» به کارگردانی سعید خیراللهی جوان خوش قریحهی تئاتر را دیدم یک بار دیگر یاد این فیلم افتادم.
اوایل دهه هشتاد هنوز ما این همه آلوده اینترنت نشده بودیم، گوشی هوشمندی هم وجود نداشت، دلخوشی بود، اما کم بود. یکی از لذتهای نسل من، دیدن برنامه «سینما یک» بود. «سینما۱» که پنجشنبه شبها ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش میشد به نقد و بررسی فیلمهای روز دنیا میپرداخت.
فارغ از قیچی و سانسورهای ناگزیر که همه ما را خلاق بار آورده بود، فیلمها با خوش سلیقگی انتخاب میشد. از آن جمله فیلمی به نام «سرزمین هیچکس» بود که بعضی از پلانهایش نزدیک به 17 سال است مدام پیش چشمم تکرار میشود.
این اثر چند ملیتی و ضد جنگ، داستان دو سرباز بوسنيايي و صرب بود كه در يك زمين بیطرف و جايي ميان دو جبهه جنگ با يكديگر روبرو ميشوند. با هم درگیری لفظی پیدا میکنند و هریک، ديگري را مسوول جنگ میداند، اما اين شرايط با پيدا كردن يك سرباز زخمي بوسنيايي كه روي مين نشسته است و نمیتواند از جایش تكان بخورد، شكل ديگري به خود ميگيرد …
در فیلم یک چشم آدم میخندد و چشم دیگر گریه میکند. کارگردان دانيس تانوويچ با دیالوگهای شوخطبعانه تلاش میکند تلخی و گزندگی جنگ را کم کند. جنگ اما بیرحم است، زندهها و زندگیها را میکُشد و به راه خودش ادامه میدهد، از خاکریزی به خاکریزی، از مرزی به مرزی، از کشوری به کشوری …
«جنگ پیروز ندارد، روله»!
چند روز پیش وقتی «ایستاده روی خط استوا» به کارگردانی سعید خیراللهی جوان خوش قریحهی تئاتر را دیدم یک بار دیگر یاد این فیلم افتادم. داستان این تئاتر متفاوت است اما زخم و درد و زهرخند همان است که بود. روایتی از جنگ و خصومت که خنجر در پهلوی عشق فرو میکند، سفید شدن موی پدرها و گیس مادرها و از سنگ مزاری و دردی که از رفتن جوانها به جا میماند و هیچ درمانی ندارند. همان که به کُردی میخواند:
ههی داد ههی بیداد کهس دی یار نیه /کهس و دهد کهس خهوهر دار نیه
هی داد هی بیداد، کسی دیگر یار و یاور کسی نیست / کسی از درد کسی خبردار نیست
سعید خیراللهی و گروهش از استان ایلام و شهر جنگزده دهلران میآیند. آنها جنگ را با همه وجودشان حس کردهاند، برداشتشان منحصر به قصهها، فیلمها و روایتهایِ دورِ دیگران نیست، کودکی آنها در جنگ گذشته است برای همین وقتی «ایستاده روی خط استوا» را به صحنه میبرند، از این جادو برخوردارند که زمان و مکان را در ذهن بیننده به هم بریزند و او را با سربازی که اشتباهی پایش را آن ور سیم خاردارهای مرزی گذاشته، همدل شوند.
استفاده از موسیقی محلی، بازی چشمنواز «مالک آبسالان»، «مصطفی کولیوندی»، «احمد جعفری» و «سمیه مهری» و … که به خوبی حس و حال مردم مرزنشین را با گویشی که برای هر مخاطبی قابل فهم است خلق میکنند، طراحی صحنه و لباس باورپذیر و … از جمله نقاط برجسته این اثر محجوب و بیهیاهو هستند که نه برای خنداندن و اشکگرفتن از مخاطب، که برای واداشتن او به درنگ در جنگ کنار هم به درستی گردآمدهاند.
«جنگ پیروز ندارد، روله»!
«جنگ پیروز ندارد، روله»!
«ایستاده روی خط استوا» در چندین جشنواره ملی جوایزی را از آن خود کرده است و کارگردان و بازیگران این اثر در عین جوانی کارنامه درخشانی در تئاتر دارند و تقریباً تمام جوایز معتبر حوزه تئاتر در ایران را از آن خود کردهاند. تماشای این اثر که خالی از شعارزدگی یا قهرمانسازی است مثل دیدن «لیلی با من است» کمال تبریزی یا تنگه ابوقریب بهرام توکلی جایی را در یک گوشه ذهن برای خودش باز می کند که هر بار مرورش برای من یادآور این جمله است که پدرم در آخرین روزهای جنگ و وقتی آواره بودیم، گفت:«جنگ پیروز ندارد، روله!» و من نمیفهمیدم.
این اثر هر روز ساعت 18 در «تماشاخانه سرو» واقع در خیابان آیت الله طالقانی، نرسیده به تقاطع خیابان شهید مفتح، جنب ایستگاه مترو طالقانی روی صحنه میرود.
دیدن این اثر، حمایت از جوانهایی است که شهرشان حتی یک سالن تئاتر یا سینما ندارد اما هنوز از جنگ، زخمی است.